این سورة الروم مکى است سه هزار و پانصد و سى و چهار حرف. و هشتصد و نوزده کلمت، و شصت آیت. جمله بمکه فرو آمده، مگر یک آیت: فسبْحان الله حین تمْسون الى آخر الآیة. و درین سورت منسوخ نیست مگر یک آیت در آخر سورت: فاصْبرْ إن وعْد الله حق نسختها آیة السیف. و گفتهاند: فاصْبرْ این کلمه منسوخ است، و إن وعْد الله حق محکم است، باقى آیت: و لا یسْتخفنک الذین لا یوقنون منسوخ است. و در فضیلت سورت ابى کعب گفت: قال رسول الله (ص) من قرأ سورة الروم کان له من الاجر عشر حسنات بعدد کل ملک سبح لله بین السماء و الارض و ادرک ما ضیع فى یومه و لیلته.
الم قسم و قد ذکرنا فیما سبق شرحه، و جواب القسم لقد مضمر فیه، تقدیره: لقد غلبت الروم و قد مما یضمر کما قال او جاءوکم حصرت صدورهم، و الغلبة الاستعلاء على القرن بما یبطل مقاومته فى الحرب، و الغلب مصدر تقول: غلبت غلبا، و طلبت طلبا. و الغلب و الغلبة واحد، کقولک: جلبا و جلبة و قیل هو الغلبة فحذفت التاء منه کما حذفت من قوله: و أقام الصلاة و انما هو اقامة و الروم جمع رومى کفارسى و فرس. فی أدْنى الْأرْض یعنى فى اقرب ارض الحجاز منهم و هى اذرعات و بصرى فهى ادنى الشام الى ارض العرب. و البضع اسم للثلاث و الخمس و السبع و التسع. و معنى الایة غلبت فارس الروم فى اقرب ارض من ارض الشام الى ارض العرب. و قیل الى ارض فارس و هى ارض الجزیرة و قیل هى ارض الاردن و فلسطین، و همْ منْ بعْد غلبهمْ اى الروم من بعد غلبة فارس ایاهم، سیغْلبون فارس فیما دون عشر سنین.
سبب نزول این آیت بر قول جمهور مفسران آنست که میان اهل فارس و اهل روم قتالى رفت و مشرکان مکه میل داشتند بعجم که اهل پارس بودند و میخواستند همیشه که ایشان را بر روم غلبه باشد و نصرت، از بهر آن که ایشان را کتاب نبود و اوثانپرست بودند، هم چون ایشان اصنامپرست، و مسلمانان غلبه و نصرت روم میخواستند بر پارس، از بهر آن که اهل روم اهل کتاب بودند.
و قصه آن قتال که میان روم و پارس رفت آن بود که کسراى پارس لشکرى انبوه فرستاد بروم و مردى را بر ایشان سالار و مهتر کرد نام وى شهربراز، و قیل شیر براز، و قیصر روم لشکرى نام زد کرد بقتال ایشان و مردى را بر ایشان امیر کرد، نام وى بخنس، هر دو لشکر به اذرعات بهم رسیدند یا بزمین جزیره یا بطرف شام، بر اختلاف اقوال علما و پارسیان بر رومیان در آن قتال غلبه کردند. آن خبر بمکه رسید مسلمانان را ناخوش آمد و دل تنگ گشتند و کافران شاد شدند و شماتت کردند و با مسلمانان گفتند به شماتت که اهل کتاب شمااید و ایمن نشستگان در خانمان ماایم، بنگرید که برادران ما از عجم با رومیان چه کردند؟ اگر شما با ما قتال کنید ما همان کنیم و بر شما غلبه کنیم، رب العالمین این آیت فرستاد: غلبت الروم فی أدْنى الْأرْض و همْ منْ بعْد غلبهمْ سیغْلبون، فی بضْع سنین میگوید: پارسیان بر رومیان غلبه کردند و تا نه پس روزگار رومیان بر پارسیان غلبه کنند. ابو بکر صدیق برخاست و در انجمن کفار گفت: شادى چه کنید و شماتت چه نمائید عن قریب بینید که رومیان بر پارسیان غلبه کنند و بر ایشان نصرت یابند پیغامبر ما چنین گفت از وحى پاک و پیام راست. ابى بن خلف الجمحى گفت: کذبت دروغ مىگویى، و این نتواند بود. بو بکر گفت: انت اکذب یا عدو الله، اى دشمن خداى دروغ تو گویى و از هر کس دروغزنتر تویى. آن گه گفتند تا گروبندیم بده شتر، عقد مراهنت ببستند تا مدت سه سال. و در آن وقت عقد مراهنت بستن و قمار باختن حلال بود، و آیت تحریم قمار از آسمان نیامده بود، پس ابو بکر صدیق آن قصه با رسول خدا بگفت. رسول (ص) گفت مرا چنین گفتند که تا بضع سنین و بضع از سه باشد تا بنه رو در مدت بیفزاى و در مال بیفزاى. بو بکر رفت و شتران بصد کرد تا بنه سال، و این عقد ببستند و هر یکى را کفیلى فرا داشتند و در ضمان یکدیگر شدند. پس غزاء احد پیش آمد و ابى خلف بدست رسول خدا کشته شد و بعد از آن روز حدیبیه سال هفتم، از وقت مراهنت خبر رسید بمکه که اهل روم غلبه کردند بر اهل پارس و دیار و اوطان ایشان بدست فرو گرفتند، و شهرستان رومیه آن گه بنا کردند و بو بکر صدیق آن صد شتر از ورثه ابى بستد و پیش مصطفى آورد رسول خدا گفت تصدق به. ابو بکر آن همه بصدقه داد بفرمان رسول صلوات الله علیه بو سعید خدرى گفت: روز بدر بود که روم بر پارس ظفر یافتند و ما که مسلمان بودیم بر مشرکان ظفر یافتیم. رب العزة آن روز اهل کتاب را بر مجوس نصرت داد و اهل اسلام را بر مشرکان نصرت داد و بو بکر صدیق در آن یک روز هم مال غنیمت برداشت از مشرکان و هم مال مراهنت از ورثه ابى خلف.
اما سبب غلبه رومیان بر پارسیان بر قول عکرمه و جماعتى مفسران آن بود که: شهربراز بعد از آن که بر روم غلبه کرد پیوسته در دیار و بلاد روم خرابى میکرد و ایشان را مقهور میداشت. فرخان برادر شهربراز روزى نشسته بود در مجلس شراب و با حریفان خویش گفت: لقد رأیت کانى جالس على سریر کسرى من بخواب چنان دیدم که بر سریر کسرى نشسته بودم این سخن به کسرى رسید، در خشم شد و نامه نبشت به شهربراز که: چون نامه من بتو رسد فرخان را سیاست کن و سر وى بمن فرست. شهربراز جواب کسرى نبشت که فرخان مردى است مبارز، لشکر شکن و ترا هر وقت بکار آید، خاصه در جنگ دشمن، اگر دل با وى خوش کنى و قتل وى نپسندى مگر صواب باشد. کسرى جواب وى نبشت که در لشکر من امثال وى بسیار است تو فرمان بردار باش و بتعجیل سر وى بمن فرست. شهربراز بعبارتى دیگر همان جواب نبشت و فرمان وى بقتل فرخان بکار نداشت. کسرى را خشم بر خشم زیادت شد و بریدى فرستاد بر اهل پارس که شهربراز را معزول کردم و فرخان را بجاى وى نشاندم، او را والى خود دانید و طاعت دار باشید. و ملطفهاى داد به آن برید و گفته بود که چون فرخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرخان بر تخت ملک نشیند و برادر او را منقاد شود، این ملطفه بدوده. فرخان ملطفه برخواند، نبشته بود که: شهربراز را وقتى هلاک کن که ملطفه بر خوانى. فرخان، شهربراز را حاضر کرد تا او را سیاست کند بفرمان کسرى شهربراز گفت یک ساعت مرا زمان ده تا وصیت نامهاى بنویسم. سفط بخواست و سه صحیفه بیرون آورد، در معنى مراجعت وى با کسرى بسبب قتل فرخان، گفت: سه نوبت بقتل فرخان مرا فرمان آمد و هر بار مراجعت وى میکردم و تو بیک ملطفه مرا هلاک خواهى کرد؟ فرخان آن ساعت از تخت ملک برخاست و ملک با شهربراز تسلیم کرد، و آن حال و قصه بپوشیدند.
و شهربراز نامه نبشت بقیصر روم که مرا بتو حاجتى است که به پیغام و نامه راست نمیآید و میخواهم که بنفس خود ترا بینم، فلان روز فلان جایگاه حاضر شو، تو با پنجاه مرد رومى و من با پنجاه مرد پارسى هم چنان کردند، و بر هم رسیدند و دو ترجمان در میان داشتند که سخن ایشان بر یکدیگر بیان میکردند. شهربراز گفت: هر چه از ما بشما رسید از غلبه و نصرت و تخریب دیار و بلاد همه سبب من بودم و برادرم فرخان و آن همه از کید و حیلت ما و از شجاعت و قوت ما بشما رفت و کسرى بما حسد برد و خواست که ما را بدست یکدیگر هلاک کند. اکنون ما از وى برگشتیم و او را خلع کردیم. و با تو دست یکى خواهیم داشت تا بجنگ او رویم و او را مقهور و مخذول کنیم. قیصر آن حال به پسندید، و با وى عهد بست آن گه با یکدیگر گفتند که رازى که میان دو تن رود تا آن گه سر باشد که از دو شخص در نگذرد، چون از دو شخص درگذشت ناچاره آشکارا شود، یعنى که این دو ترجمان را هلاک باید کرد، و ایشان را هلاک کردند. و از آنجا بازگشتند و بقتال اهل پارس شدند. و رب العالمین ایشان را بر پارس نصرت داد و بر ایشان غلبه کردند. اینست که رب العزة گفت: و همْ منْ بعْد غلبهمْ سیغْلبون، فی بضْع سنین.
و فى هذه الآیة دلالة على صحة نبوة النبى (ص) و ان القرآن من عند الله عز و جل لانه اخبر عما سیکون، ثم وجد المخبر على ما اخبر به. لله الْأمْر منْ قبْل و منْ بعْد هما مرفوعان على الغایة، و المعنى من قبل دولة الروم على فارس و من بعدها فاى الفریقین کان لهم الغلبة فهو بامر الله و قضائه و قدره. و قیل لله المشیة التامة و الارادة النافذة من قبل هذه الوقائع و من بعدها، فیرزق الظفر من شاء و یجعل الدبرة على من شاء. و قیل لله الامر من قبل کل شىء و من بعد کل شىء و یوْمئذ یفْرح الْموْمنون یعنى یوم یغلب الروم فارس یفْرح الْموْمنون. بنصْر الله لان ذلک وقع یوم بدر و کان المومنون فى الغنیمة و الظفر بالاعداء و الاسر و الفداء. یعنى آن روز که روم بر پارس غلبه کردند روز بدر بود که مومنان و مسلمانان بنصرت الله شاد بودند که هم غنیمت بود و هم ظفر بر دشمن، و هم فداء اسیران و قیل فرح المومنون انما کان بتحقیق الله ما وعدهم و تصدیق رسوله (ص) لانه اخبرهم بما سیکون فکان کما اخبر و کان ذلک معجزة للنبى (ص). و قیل. یفرح المومنون بنصر الله تعالى النبی بقتل الکفار و بعضهم بعضا فیکون فرحهم واقعا بهلاک بعض الکفار لا بظهور الکفار کما یفرح بقتل الظالمین بعضهم بعضا. و قیل یفرح المومنون بغلبة اهل الکتاب المشرکین و خروجهم من بیت المقدس و کان احدى آیات نبوته. و قیل تم الکلام على قوله یفْرح الْموْمنون ثم استأنف فقال: بنصر الله ینصر من یشاء یعنى اولیاوه، فیکون الباء متصلا بینصر، و هو الْعزیز فى الانتقام من الکفار الرحیم فى التمکین و النصر للمومنین.
قال رسول الله (ص): «فارس نطحة او نطحتان ثم لا فارس بعدها ابدا و الروم ذات قرون کلما ذهب قرن خلف قرن هیهات الى آخر الابد».
وعْد الله نصب على المصدر اى وعد وعده، فلا یخلفه، و هو راجع الى قوله: سیغْلبون، یعنى هذا الذى اخبرتک به ایها النبى من نصرة الروم على اهل فارس، هو وعد وعد الله ذلک حقا، و هو ینجزه لهم. و یجوز ان یکون راجعا الى قوله یفْرح الْموْمنون بنصْر الله لانه وعد المومنین النصر على الکافرین و لکن أکْثر الناس لا یعْلمون صحة وعده و هم الکفار الذین لا یصدقون بان هذا الخبر من عند الله.
یعْلمون ظاهرا من الْحیاة الدنْیا اى یعلمون ما یشاهدونه فعل الحیوانات، و همْ عن الْآخرة همْ غافلون، لا یستدلون بما یشاهدونه على ما غاب عنهم فعل العاقل الممیز، و قیل یعْلمون امر معاشهم و زراعاتهم و تجاراتهم و وجوه اکتسابهم و همْ عن امر آخرتهم و ما لهم فیها من النجاة من عقاب الله غافلون لا یتفکرون فیها. فغفلة المومنین بترک الاستعداد لها و غفلة الکافرین بالجحود بها. قال الحسن: بلغ و الله من علم احدهم انه ینقر الدرهم بیده فیخبرک بوزنه و لا یحسن یصلى.
أ و لمْ یتفکروا فی أنْفسهمْ هذا من بسط القرآن فان التفکر لا یکون الا فى النفس. و قیل معناه أ و لمْ یتفکروا فی خلق أنْفسهمْ لیخرجوا عن الغفلة.
و قیل أ و لمْ یتفکروا لیعلموا انهم یعْلمون ظاهرا من الْحیاة الدنْیا و همْ عن الْآخرة همْ غافلون.
و قیل أ و لمْ یتفکروا فی أنْفسهمْ فیعرفوا بدایع صنع الله فیها فیعلموا من ذلک ان الله عز و جل لم یخلق السماوات و الارض و ما فیهما من العجائب عبثا، و انما خلقها بقوله الحق و لاقامة الحق یعنى لاقامة الثواب و العقاب على العمل. و قیل بالحق یعنى بالحکمة لیعتبر بها عباده و یستدلوا على وحدانیته و قدرته و أجل مسمى یعنى الى اجل مسمى اذا بلغ ذلک الاجل افناهما للجزاء فاعلم الله تعالى ان الذى خلقهم و لم یکونوا شیئا ثم صرفهم احوالا و ثارات حتى صاروا رجالا، قادر ان یعیدهم بعد فنائهم خلقا جدیدا، ثم یجازى المحسن منهم باحسانه و المسىء باساءته، لانه العدل لا حیف فى حکمه و لا جور، و إن کثیرا من الناس یعنى الکفار، بلقاء ربهمْ لکافرون، اى بالبعث بعد الموت لجاحدون.
أ و لمْ یسیروا فی الْأرْض او لم یسافروا هولاء الکفار فى ارض الله فینْظروا الى آثار من قبلهم من الامم، فیعتبروا. و قیل معنى ینظروا یتعرفوا، کقوله: فلْینْظرْ أیها أزْکى طعاما. و قیل معناه فیعلموا کقوله:وْم ینْظر الْمرْء ما قدمتْ یداه و انما امرهم بالمسیر فى الارض لمشاهدة آثار المهلکین قبلهم لما عصوا لیزول عنهم الشک، عن صدق ما یخبر عنهم، و الکلام عند قوله منْ قبْلهمْ تام ثم استأنف الخبر عن صفاتهم فقال: کانوا أشد منْهمْ قوة اى الامم الماضیة کانوا اشد قوة من قریش و أثاروا الْأرْض، اى قلبوا وجه الارض لاستنباط المیاه و استخراج المعادن و القاء البذور فیها للزراعة، و الاثارة تحریک الشیء حتى یرتفع ترا به و عمروها أکْثر مما عمروها فیه ثلاثة اوجه: احدها من العمر، اى یقواهم فیها اکثر من بقاء هولاء، و التقدیر: عمروا فیها و الثانى من العمرى، اى سکنوا فیها، کقوله: و اسْتعْمرکمْ فیها، اى استسکنکم و الثالث من العمارة، اى عمروا الارضین بالغراس و الزراعة. و انما قال ذلک لانه لم یکن لاهل مکة حرث و زرع. و جاءتْهمْ رسلهمْ بالْبینات فلم یومنوا فاهلکهم الله، فما کان الله لیظْلمهمْ، للظلم ثلاثة اوجه: وضع الشىء فى غیر موضعه، و اخذ الشیء قبل وقته، و النقصان. و قوله: فما کان الله لیظْلمهمْ اجتمع فیه المعانى الثلاثة، اى لم یأخذهم قبل وقت اخذهم و لا ینقص عنهم شیئا مما قدر من ارزاقهم و لا وضع العذاب فى غیر موضعه، و لکنْ کانوا أنْفسهمْ یظْلمون بایرادها موارد الهلاک. ثم کان معطوف على خبر متروک، اى جاءتهم رسلهم فکذبوهم و امهلوا.
ثم کان عاقبتهم الهلاک. و السواى. مصدر، کالرجعى و البشرى. و هى تأنیث الاسواء کالاکبر و الکبرى. و هى الخلة التی تسوء صاحبها عند ادراکه ایاها و هى النار. و قیل السوأى اسم لجهنم، کما ان الحسنى اسم للجنة. قرأ اهل الحجاز و البصرة» عاقبة» بالرفع، اى ثم کان آخر امر هم السوأى، و قرأ الآخرون بالنصب، على خبر کان و تقدیره: ثم کان السوأى عاقبة الذین أساوا. و معنى اساوا اى اشرکوا، و معنى ان کذبوا، لان کذبوا او بان کذبوا بآیات الله. و قیل تفسیر السوأى بعده، و هو قوله، أنْ کذبوا یعنى ثم کان عاقبة المسیئین. التکذیب حملهم تلک السیئات على أنْ کذبوا بآیات الله و کانوا بها یسْتهْزون.
الله یبْدوا الْخلْق فى الدنیا ثم یعیده فى الآخرة. تقول بدأ یبدأ بدأ و ابتداء یبتدى ابتدا و الابتداء نقیض الانتهاء و البدو نقیض العود ثم إلیْه ترْجعون لفصل القضاء بینهم لیجْزی الذین أساوا بما عملوا و یجْزی الذین أحْسنوا بالْحسْنى قرأ ابو بکر و ابو عمرو یرجعون بالیاء و آخرون بالتاء.
و یوْم تقوم الساعة یبْلس الْمجْرمون ییأس المشرکون، من جمیع الخیرات و من شفاعة الشافعین: و قیل ینقطع کلامهم و حجتهم و یفتضحون.
و لمْ یکنْ لهمْ منْ شرکائهمْ اضاف الشرکاء الیهم على معنى انهم کانوا یجعلون لها قسطا من اموالهم، و یرون بذلک لها حقا فیما یملکون، فنسبها الى انهم شرکاوهم فى اموالهم و المعنى لم یکن لهم من اصنامهم التی عبدوها لیشفعوا شفعاء، و کانوا یعنى یکونون. و جاء بلفظ الماضى کاکثر الفاظ القیامة، بشرکائهمْ کافرین اى جاحدین متبرین یتبرءون منها متبرا منهم کقوله: إذْ تبرأ الذین اتبعوا من الذین اتبعوا.
و یوْم تقوم الساعة یوْمئذ یتفرقون، هذا التفرق مفسر فى قوله، فریق فی الْجنة و فریق فی السعیر و هو تفسیر قوله: یصدعون و جعلْنا بیْنهمْ موْبقا و امْتازوا الْیوْم. قال مقاتل: یتفرقون بعد الحساب الى الجنة و النار، فلا یجتمعون ابدا، ثم بین على اى وجه یتفرقون.
فقال تعالى: فأما الذین آمنوا و عملوا الصالحات فهمْ فی روْضة و هى البستان الذى فى غایة النضارة، و الخضرة. یحْبرون یسرون، و الحبرة السرور و قال ابن عباس: یکرمون، تقول حبره اى اکرمه. و قیل ینعمون. و الحبرة فى اللغة کل نعمة حسنة و التحبیر التحسین الذى یسر به، و منه قیل للمداد حبر لانه یحسن به الاوراق، و للعالم حبر لانه یتخلق بالاخلاق الحسنة. و قیل هو السماع فى الجنة یعنى یتنعمون و یتلذذون بسماع الغناء. قال الاوزاعى: اذا اخذ فى السماع لم تبق فى الجنة شجرة الا وردت. و قال لیس احد من خلق الله احسن صوتا من اسرافیل فاذا اخذ فى السماع قطع على اهل سبع سماوات صلوتهم و تسبیحهم. و انما قال فی روْضة بالتنکیر لان المراد کل واحد منهم بمنزلة رجل فى روضة مونقة لطیب ما فیه، و حسنه و خص الروضة بالذکر لانه لیس عند العرب شىء احسن منظرا و لا اطیب نشرا من الریاض.
روى ابو هریرة قال: قال رسول الله (ص): «الجنة مائة درجة، ما بین کل درجتین منها کما بین السماء و الارض، و الفردوس اعلاها سموا، و اوسطها محلا و منها یتفجر انهار الجنة، و علیها یوضع العرش یوم القیامة، فقام الیه رجل فقال یا رسول الله انى رجل حبب الى الصوت فهل فى الجنة صوت حسن؟ قال: «اى و الذى نفسى بیده ان الله سبحانه لیوحى الى شجرة فى الجنة ان اسمعى عبادى الذین اشتغلوا بعبادتى و ذکرى عن عزف البرابط و المزامیر، فترفع صوتا لم تسمع الخلائق مثله قط من تسبیح الرب و تقدیسه».
و روى ان اعرابیا قال یا رسول الله هل فى الجنة من سماع؟ قال: نعم یا اعرابى ان فى الجنة لنهرا حافتاه الأبکار من کل بیضاء خوصانیة یتغنین باصوات لم تسمع الخلائق بمثلها قط، فذلک افضل نعیم اهل الجنة.
و سئل ابو هریرة هل لاهل الجنة من سماع؟ قال نعم شجرة اصلها من ذهب و اغصانها فضة و ثمرتها اللولو و الزبرجد و الیاقوت، یبعث الله سبحانه و تعالى ریحا فتحک بعضها بعضا فما سمع احد شیئا احسن منه.
قوله تعالى: و أما الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا و لقاء الْآخرة یعنى بآیات القرآن و البعث بعد الموت، فأولئک فی الْعذاب محْضرون الاحضار انما یکون على اکراه فیجابه على کرهه. اى یحضرون العذاب فى الوقت الذى یحبر فیه المومنون فى الروضات من الجنان.
فسبْحان الله اى سبحوا الله، و معناه صلو الله فهو مصدر موضوع موضع الامر کقوله: فضرْب الرقاب و السبحة الصلاة و منه سبحة الضحى، فسبْحان الله حین تمْسون، اى صلو الله حین تدخلون فى المساء، و هو صلاة المغرب و العشاء و حین تصْبحون اى حین تدخلون فى الصباح و هو صلاة الصبح.
و له الْحمْد فی السماوات و الْأرْض قال ابن عباس: یحمده اهل السماوات و الارض و یصلون، و عشیا اى صلوا الله عشیا، یعنى صلاة العصر و حین تظْهرون تدخلون فى الظهیرة، و هو صلاة الظهر. قال نافع بن الازرق لابن عباس: هل تجد الصلوات الخمس فى القرآن قال نعم، و قرأ هاتین الآیتین و قال جمعت الایة الصلوات الخمس و مواقیتها، و حمل بعض المفسرین على التسبیح القولى، فقالوا تفسیر الایة: قولوا سبحان الله فى صلواتکم المفروضة فى هذه الاوقات.
روى ابو هریرة قال: قال رسول الله (ص): من قال حین یصبح و حین یمسى: سبحان الله و بحمده مائة مرة، لم یأت احد یوم القیمة با فضل مما جاء به الا احد قال او زاد علیه
و قال (ص): من قال سبحان الله و بحمده فى یوم مائة مرة حطت خطایاه و ان کانت مثل زبد البحر.
و قال (ص): «کلمتان خفیفتان على اللسان ثقیلتان فى المیزان حبیبتان الى الرحمن: سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظیم و عن ابن عباس عن النبى (ص) قال: من قال حین یصبح: فسبْحان الله حین تمْسون و حین تصْبحون الى قوله و کذلک تخْرجون ادرک ما فاته فى یومه و من قالها حین یمسى ادراک ما فاته فى لیلته.
و عن انس بن مالک قال: قال رسول الله: «من سره ان یکال له بالقفیز الاوفى فلیقل: فسبْحان الله حین تمْسون و حین تصْبحون الى قوله: و کذلک تخْرجون، سبْحان ربک رب الْعزة عما یصفون و سلام على الْمرْسلین، و الْحمْد لله رب الْعالمین و عن ابن عباس قال: قال رسول الله (ص): من قال: فسبْحان الله حین تمْسون و حین تصْبحون هذه الآیات الثلاث من سورة الروم و آخر سورة الصافات دبر کل صلاة یصلیها کتب له من الحسنات عدد نجوم السماء و قطر المطر و عدد و رق الشجر و عدد تراب الارض، فاذا مات اجرى له بکل حسنة عشر حسنات فى قبره و کان ابرهیم خلیل الله یقولها فى کل یوم و لیلة ست مرات.
یخْرج الْحی من الْمیت اى یخرج البشر الحى من النطفة المیتة و یخرج النطفة المیتة من البشر الحى. و قیل یخرج الکافر من المومن و المومن من الکافر.
و فى بعض الاخبار یخرج النخلة من النواة و النواة من النخلة و الحبة من السنبلة و السنبلة من الحبة، و یحْی الْأرْض بعْد موْتها فیخرج نباتها و زروعها و ثمارها و اشجارها بعد خرابها و جدوبها کذلک یحییکم بعد مماتکم فیخرجکم احیاء من قبورکم الى موقف الحساب، و کذلک تخْرجون قرأ حمزة و الکسائى تخْرجون بفتح التاء و ضم الراء و قرأ الباقون بضم التاء و فتح الراء.